تراوشات یک ذهن مشوش ژولیده

گنگ خواب دیده

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

ادامه مطلب...
۱ نظر
عین شین

یک خاطره‌ی شرم‌آور!

پریشب حوالی ساعت ۳ نصف‌شب من بیدار بودم داشتم فیلم میدیدم، مامانم هم توی هال خوابیده بود. گوشمو تیز کردم دیدم یه صدایی از توی حیاط میاد، یه لحظه هم یه سایه از پشت شیشه رد شد. گفتم حتما دزده، خواستم برم بیرون ولی پیش خودم گفتم احتمالا چاقویی چیزی همراهش باشه، از طرفی اگه یهو برم بیرون سروصدا بشه مامانم خدایی نکرده سکته میکنه!

یواش رفتم مامان رو بیدار کردم گفتم نترس، احتمالا یکی توی حیاطه، یه چوبی چماقی چیزی بهم بده تا برم بیرون. نگران هیچی نباش (اینا رو در حالی میگفتم که چیزی نمونده بود نیازمند تعویض شلوار بشم!)

چماق مذکور رو از مامان گرفتم آروم رفتم پشت در یهو درو باز کردم پریدم بیرون دیدم یه گربه جیغ کشان اومد سمتم منم ناخودآگاه داد میزدم و چماق رو همینجوری میچرخوندم، یهو دیدم صدای شکستن یه شیشه اومد! گربه از دیوار رفت بالا و در حالی که داشتم میلرزیدم یه لحظه یه سکوت مرگ‌بار همه جا ر فرا گرفت و بعدش صدای قهقهه‌ی مامان بلند شد.

برگشتم دیدم از ترس گربه که داشته میومده سمتم، چماق رو که چرخوندم زدم شیشه‌ی در ر شکوندم!

از اون شب هی مامانم دستم میندازه میگه تو که با یه گربه زدی شیشه رو شکوندی، اگه واقعا دزد اومده بود لابد میزدی کل اسباب خونه رو خورد می‌کردی با چماقت.

حالا ما به همه گفتیم واقعا دزد بوده، شما هم بگید دزد بوده :‌))))

چماق مذکور

۲۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۲۶ ۰ نظر
عین شین

دلایلی برای زنده‌ماندن

معرفی کتاب: دلایلی برای زنده ماندن نویسنده: مت هیک، ترجمه گیتا گرکانی، نشر علمی فرهنگی

این کتاب دربارۀ مشکل افسردگی است از نویسنده‌­ای خوب و واقع‌­بین که روانشناس نیست. کتاب در حوزۀ روانشناسی نیست، بیان تجربه‌­ای زیسته شده است از زبان آدمی که حال و هوای افسردگی را توصیف می‌­کند. مت هیک در این کتاب داستان زندگی خودش را تعریف می­‌کند. او ۱۳سال پیش اسیر افسردگی خیلی خیلی شدیدی شده بود و در این کتاب داستان گذارش از این افسردگی، تجربه­‌ای را که به دست آورده است و اینکه چطور توانسته است خودش را از این رنج بیرون بکشد حکایت می­‌کند. از این نویسنده کتاب­‌های خوب دیگری هم به چاپ رسیده است.

معرفی کتاب: انسان‌­ها، نویسنده: مت هیک، ترجمه: گیتا گرکانی، نشر هیرمند)،
معرفی کتاب:‌چطور زمان را متوقف کنیم
معرفی کتاب:یادداشت‌­هایی برای یک سیارۀ ناآرام.

کتاب «دلایلی برای زنده ­ماندن» چند فصل دارد که این قصه را به هم مرتبط می­‌کند: سقوط، جایی که ادراک این تجربه آغاز می­‌شود، فرود آمدن، برخاستن و زیستن. از چند مرحله گذشته و روایت دل‌نشینی را تولید کرده است.

کتاب با جمله‌­ای از آلبر کامو شروع می­شود:

«اما در نهایت یک فرد برای زندگی­ کردن بیشتر از آسیب ­زدن به خودش به شهامت نیاز دارد.»

زیرا زندگی­ کردن کار واقعاً شجاعانه­‌ای ­است.

هر کسی ممکن است جایی در زندگی (شاید دلیل بیرونی هم نداشته باشد) دچار رنج مستهلک ­کنندۀ افسردگی بشود. انگار روی بندهایی نامرئی راه می­رویم که هر لحظه ممکن است پاره شود و ما سقوط کنیم. آدم­هایی در زندگی دچار افسردگی می­‌شوند که اصلاً فکرش را نمی­‌کنیم؛ آدم­هایی با موهای زیبا، آدم­هایی که تازه ترفیع گرفته‌­اند، آدم­هایی که تازه بچه­‌دار شده‌­اند یا آدم­هایی که روی کاغذ زندگی­شان عالی است.

 

تجربه‌ی تلخ افسردگی

افسردگی معماست. خیلی‌­ها می­گویند ریشه‌­های ژنتیکی دارد، شیمی مغز بالانس نیست، ریشه در خاطرات گذشته و کودکی دارد که ناگهان به­‌طور اتفاقی گسل­‌ها و آتشفشان‌­های ناخودآگاه را فعال می­‌کند ولی واقعیت این است که گاهی مسیر زندگی با چنین بحرانی روبرو می­‌شود که خیلی هم فراگیر است. طبق آماری که WHO داده است 5/1 ساکنان سیارۀ زمین در طی زندگی­شان به­ طور جدی دچار افسردگی می‌­شوند که ممکن است چند ماه یا چند سال طول بکشد.

البته، افسردگی به گونه‌­ای است که شاید دیگران علائمش را به­ صورت جدی نبینند؛ یعنی شاید کسی ماسکی از خنده، از لبخند، از عادی­ بودن روی صورتش بگذارد که مثل دست شکسته یا عارضۀ پوستی مشخص نیست که درون او مهبانگی رخ داده است و همۀ قطعه‌ها و تکه­‌های روحش در بی­نهایت تاریخ متلاشی شده است. در این کتاب لیستی از آدم­های مشهوری هست که دچار افسردگی هستند و آدم­ها شوکه می‌­شوند از اینکه آن­ها هیچ بروز عینی از افسردگی نشان نمی­دهند ولی آن­قدر در رنجند.

(با اشاره به جلسات گذشته) ذهن­ها منحصر به ­فردند. برای همین تجربه ­های ذهنی از رنج، مثل افسردگی، هم منحصر به ­فرد است. مت هیگ می­‌گوید افسردگی مثل ورزشی رقابتی یا مثل مسابقۀ دومیدانی نیست که ما بگوییم چه کسی افسرده‌­تر است. هرکسی به روش خودش و با رنج منحصر به خودش افسردگی را ادراک می‌­کند.

در این کتاب توصیفاتی از افسردگی داریم که فقر کلمات را در توصیف آن جبران و به توصیف ما از خودمان کمک می­‌کند. تجربۀ مت هیک خیلی تکان­‌دهنده است؛ یعنی توصیفش از افسردگی­‌اش که خیلی به ما کمک می­‌کند. یکی از نکته­‌هایی که او دربارۀ افسردگی‌­اش می­‌گوید این است که آدم باید بپذیرد که افسردگی فراز و نشیب دارد. ما لحظه­‌هایی را سپری می­‌کنیم که واقعا از درون ویرانیم و البته لحظه‌­هایی که واقعا خوبیم و در این لحظات خوب انگار قظره‌­ای جوهر در آب زلال روان می‌­افتد و همه ­چیز را خراب می‌­کند. این نوسان آدم­ها را سردرگم می­کند. تردیدها مثل جمع زیادی از پرستوهاست که رقص جمعی هولناکی را در آسمان روان ما انجام می­دهند؛ یعنی این دلشوره خیلی آرام آرام شروع می­شود و به جایی می­رسد که خیلی مستأصل­ کننده است.

نکتۀ جالبی که مت هیک می­‌گوید این است که وقتی ما افسرده­‌ایم، مغزمان درد می­‌کند، مرکز احساسمان درد می­‌کند و دیگر نمی­‌توانیم در یک ناحیه محدودش کنیم یا بین خودمان و درد فاصله­‌گذاری کنیم و این است که تحمل افسردگی را خیلی سخت می­کند. نکتۀ تلخ افسردگی این است که چون مغز دچار این درد و رنج می­شود، هرچه بیشتر فکر کنید، این درد شدیدتر می­شود. ما نمی­توانیم تفکرات را متوقف کنیم. بنابراین، افسردگی برای من (مجتبی شکوری) این­گونه بود که شکلی از کرختی را احساس نمی­‌کردم اتفاقا کاملا برعکس بودم و احساس هوشیاری زیادی می­کردم؛ یعنی خیلی خیلی فکر کردن، که مرا بیشتر به اعماق تاریکی فرو می‌­برد.

من دربارۀ چند fact می­گویم که در این کتاب هست و منبع آن سازمان بهداشت جهانی (WHO) و بر اساس پیمایشی است که در غرب (اروپا و آمریکای شمالی) انجام شده است:

-در غرب، خودکشی علت اصلی مرگ در مردان زیر 35 سال است.
در کل جهان، زنان دو برابر بیشتر از مردان دچار افسردگی می­شوند ولی اگر مردان افسردگی بگیرند، امکان دارد سه برابر بیشتر از زنان به خودشان آسیب بزنند.

در فرهنگ ما مردان نباید ابراز احساسات کنند یا اندوه‌شان را نشان دهند: «مرد که گریه نمی­کند». شاید به همین دلیل است که مردان وقتی احساس افسردگی می‌­کنند، کمک نمی­‌خواهند. آن­قدر جمع می­‌شود، انباشته می­‌شود که ناگهان شانه‌­های روح آن­ها توان تحمل این بار را ندارد. در فرهنگ عمومی مردان بیماری روانی را ضعف تلقی می‌­کنند. بنابراین، تعداد زیادی از مردان رنج افسردگی را پنهان می­‌کنند آن­قدر که به زخم عمیقی تبدیل می­‌شود. در حالی که زنان بیشتر به روانشناس مراجعه می­‌کنند، بیشتر خودشان را ابراز و احساساتشان را تخلیه می‌­کنند. افسردگی مثل محبوس ­شدن در ذهن می‌­ماند. تجربۀ من این است که انگار شما در ذهنتان گیر م‌ی­افتید و مغزتان شروع به کتک ­زدنتان می­‌کند. بنابراین، گفتن، تبدیل­ کردن این احساسات به کلمات باعث می­‌شود که شما از ذهنتان بیرون بیایید. وقتی به اندوهتان جسم می‌­دهید، انگار برای چند لحظه ذهنتان را ترک می­کنید. رمان­ خواندن یا تجربه ­کردن هم به خلاص ­شدن ما از ذهنمان کمک می­‌کند تا مغز ما را گوشۀ رینگ گیر نیندازد. همۀ مطالعات نشان می­‌دهد که برون­گراها راحت­‌تر از طوفان‌­های ذهنی عبور می­‌کنند چون این توانایی را دارند که افکارشان را به امر عینی و بیرونی تبدیل می­‌کنند و برای لحظاتی از مغز آسیب‌­زای خود خلاص شوند.

کند شدن زمان

چیز دیگری که مت هیک در کتاب می‌گوید دربارۀ تجربۀ زمان در دوران افسردگی است. در افسردگی زمان کند می­شود، روزها نمی­ گذرد، ساعت­ها برای آدم­های افسرده نسبت به آدم­های معمولی طولانی­­ تر می­گذرد. انیشتین مفهوم نسبی­ بودن زمان را با مثال خوبی توضیح داده است. او گفت برای اینکه درک کنیم زمان نسبی می­گذرد وقتی با محبوبتان، با کسی که دوستش دارید، حرف بزنید، یک ساعت ممکن است فقط چند دقیقه بگذرد اما وقتی روی بخاری داغ بنشینید، چند دقیقه ممکن است چند ساعت بگذرد.

نکته دیگر اینکه مت هیک دربارۀ فقر کلمات حرف می­زند. او می­گوید ما معمولا واژۀ افسرده را معادل اندوهگین به کار می­بریم و این نشاندهندۀ فقر کلمات ماست. مثل این است که به فردی قحطی ­زده بگوییم کمی گرسنه. افسردگی شبیه قحطی­‌زدگی­ است و اندوهگین ­بودن شبیه کمی گرسنه ­بودن.

مت هیک دربارۀ عشق حرف می­زند و اینکه عشق چطور به او کمک کرده است تا از این شرایط بیرون بیاید. کتاب به آندره آ، همسر مت هیک، تقدیم شده که چطور رنج­ها و دردهای او را التیام بخشیده و تحمل کرده است.

مت هیک در فصلی از کتاب به نام «چطور کنار کسی باشیم که مبتلا به افسردگی است» دربارۀ مواجهه با افراد افسرده چند توصیۀ خوب می­کند:

-بدانید مورد نیاز هستید و قدرتان را می­‌دانند حتی وقتی به نظر می­رسد که اینطور نیست.

مت توصیه می­‌کند گوش کنید، بشنویم و بگذاریم آدم­ها تا جایی که می­توانند اندوهشان را روایت کنند. اطلاعاتتان را افزایش دهید. خودتان را مقصر ندانید و بدانید که رنجی که افراد افسرده می­‌کشند گناه ما نیست.

-صبور باشید. درک کنید این آسان نخواهد بود. افسردگی شدت و ضعف دارد، بالا و پایین می­رود، یکسان نمی‌ماند. یک لحظۀ شاد بد را اثبات بهبودی یا عود بیماری ندانید.

-تا حد ممکن، کاری نکنید که فرد افسرده خودش را غیرعادی‌­تر از آنچه هست تصور کند.

مشکل بزرگی نیست.برای عادی ­بودن هیچ استانداردی در کار نیست. روی این سیاره هفت میلیارد نوع عادی بودن وجود دارد.

موضوع جالبی که مت هیک می‌گوید دربارۀ اشک­ ریختن و گریستن است. او به­ خوبی توصیف کرده و گفته است که اشک هم زبانی برای بیان احساسات است و ما در دوران افسردگی انگار هیچ زبانی برای ابراز احساساتمان نداریم. اشک­ها انگار قبل از جاری­ شدن می­‌سوزند، در چشم تبخیر می­‌شوند و فرو می‌­ریزند. مت هیک تجربۀ اولین گریستنش را به­‌طور درخشانی توضیح می­‌دهد که چقدر رهایی­ بخش بود و هق‌­هق بچه­‌ای را تداعی می­‌کرد.

او یک نکتۀ مهم را تعریف می­‌کند که در قسمتی از مراحل درمانش «چرخش دراماتیک» خیلی به او کمک کرده است. زمانی که مادرخانم مت هیک دچار بیماری صعب‌­العلاج می­‌شود و او با عشق همسرش را از این درد نجات می‌­دهد، با مسئولیتی که از عشق می‌­جوشد و با این تفکر که باید برای همسرش کاری انجام دهد. در زندگی آدم‌های افسرده این روایت زیاد است که جایی احساس می­کنند با هر سختی که وجود دارد باید به کسی که دوستش دارند و نیازمند است کمک کنند پس معنایی خلق می­‌شودکه کمک می­کند تا از این وضعیت بیرون بیایند.

۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر
عین شین

علت کند بودن در خواندن یک کتاب

دوستان کتاب‌خوان فراوانی اینجا هستند و مسئله‌ای که می‌خواهم درموردش بنویسم احتمالا حداقل یک بار برایتان اتفاق افتاده است؛ آن هم عدم توانایی در ادامه دادن و خواندن یک کتاب خاص است!

 

هرچه بیشتر کتاب می‌خوانیم عطشمان بیشتر و بیشتر می‌شود و طبعا سرعتمان در خواندن نیز افزایش می‌یابد، تا جایی که مثلا در یک روز تعطیل روی کاناپه لم می‌دهیم و ۱۰۰ صفحه کتاب را در کم‌تر از دو ساعت می‌خوانیم!

اما گاهی به کتاب‌هایی برمی‌خوریم که از برقراری ارتباط با آن عاجزیم و هرچه تلاش می‌کنیم نمی‌توانیم بیش از ده صفحه از آن را مطالعه کنیم، حتی ممکن است کتاب مذکور از نویسنده و ژانر مورد علاقه‌مان باشد، اما هرچه تلاش می‌کنیم که بخوانیم، خوابمان می‌گیرد! این امر ممکن است به دلیل ضعف در متن کتاب، عدم ویراستاری مناسب، ترجمه‌ی پر از اشکال و... باشد.
بنده شخصا تجربه‌ی بسیاری در این زمینه دارم، مثلا به خاطر دارم کتاب معروف «۱۹۸۴» را دو هفته طول کشید تا تمام کنم، یا کتاب «خداخافظی طولانی» اثر ریموند چندلر را با عذاب تا نصفه خواندم و نتوانستم ادامه‌اش بدهم و هنوز یک علامت لای آن کتاب است و در کتابخانه‌ام دارد خاک می‌خورد، دلیلش هم یک‌دست نبودن ترجمه‌اش بود، انگار که پنج نفر جدا آن را ترجمه کرده‌اند و گاهی سبک کتاب گفتاری بود و گاهی نوشتاری، خلاصه که خواندنش بیش از لذت باعث ذلتم بود. یک مثال دیگر در زمینه‌ی ترجمه، کتاب «من تروریست نیستم» اثر ماز جبرانی (مازیار جبرانی، کمدین ایرانی-امریکایی معروف) بود که هم حذفیات فوق‌العاده زیادی داشت و هم ضعف‌های ترجمه‌ای فراوان؛ کتاب را تمام کردم اما احساس کردم که چیز زیادی از آن نفهمیده‌ام و از دوستی که از خارج از کشور داشت به ایران سفر می‌کرد خواهش کردم تا نسخه‌ی انگلیسی کتاب را برایم بیاورد و پس از مطالعه‌ی نسخه‌ی اصلی تازه خیلی از جملات و مفاهیم را فهمیدم! (یادم افتاد که هنوز ۱۵ دلار و ۹۰ سنت به دوست مذکورم بابت کتاب بدهکارم:) )
برخلاف تصورتان، چنین اتفاقاتی فقط برای کتاب‌های ترجمه شده نمی‌افتد و چند تجربه‌ی مشابه در زمینه‌ی کتب فارسی نیز دارم که اکثرا می‌توان آن‌ها را به ضعف در ویراستاری محدود نمود.
اگر چنین اتفاقی برایتان افتاد پیش خودتان احساس گناه نکنید و خود را سرزنش نکنید، به‌خاطر داشته باشید حتی اگر کتاب مذکور هیچ‌کدام از عیب‌های فوق را نداشت، ایراد از شما نیست و شما در مطالعه تنبل نیستید. اما چرا این حرف را می‌زنم؟

به خاطر دارم یکی دو سال پیش در یک سایت انگلیسی زبان (احتمالا نیویورکر) یکی از ناشران نامدار امریکا در مقاله‌ای در این مورد نوشته بود:

این اتفاق کاملا طبیعی است و اگر حین خواندن یک کتاب احساس کردید از آن لذت نمی‌برید، سریعا کتاب را ببندید و درگوشه‌ای بگذارید و قول می‌دهم وقتش که برسد خودتان سروقت آن کتاب خواهید رفت. خواندن هرکتاب خاصی یک روحیه و آمادگی ذهنی خاص می‌خواهد و اگر ذهنتان در آن آمادگی نباشد به هیچ وجه از خواندن آن کتاب لذت نخواهید برد و احتمالا حتی قادر به تمام کردنش نیز نخواهید بود! ممکن است شما به خواندن ژانر خاصی علاقه داشته باشید و اغلب مطالعه‌ی شما نیز در آن ژانر باشد، مثلا جنایی، اما روزی به کتابی در همان ژانر برسید و به هیچ وجه جذب آن کتاب نشوید، این اصلا نشانه‌ی بدی نیست، تنها نشانه‌ی این است که ذهن شما در آن دوره‌ی زمانی خاص آمادگی خواندن آن کتاب را ندارد و چیز دیگری می‌خواهد و وقتش که برسد کنجکاوی‌تان درمورد ادامه‌ی داستان آن کتاب شما را به سمت قفسه‌ی کتاب‌هایتان می‌برد و کتاب مذکور را با لذت تمام خواهید کرد! مطمئن باشید هیچ کتاب نیمه تمامی در قفسه‌ی کتاب‌هایتان باقی نخواهد ماند.

 

۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۷:۳۸ ۰ نظر
عین شین

خاطره‌ای در باب کاربردی بودن گوگل ترنسلیت

یه بار یه آقای چینی رو توی یه مرکز خرید دیدم که اومد سمتم و شروع کرد چینی حرف زدن، ازش پرسیدم انگلیسی بلد نبود،
منم سریع گوگل ترنسلیت رو‌ باز کردم تا بتونم کمکش کنم ببینم کمکی براش از دستم برمیاد یا نه.
توی اپ زدم از انگلیسی به چاینیز و نوشتم:
Hello, my name is Ali, can I help you?
بعد زدم صدای ترجمه‌ی چینیش برای طرف پخش بشه.
طرف وقتی گوشش کرد چندلحظه نگاهم کرد، یه نگاه غمگینی بهم کرد و از تو کیفش ده هزار تومن دراورد داد بهم!
چند لحظه مخم هنگ کرده بود، بعدش فهمیدم که ظاهرا اپ اینجوری ترجمه کرده: «سلام، اسم من علیه، میشه بهم یه کمکی بکنید؟»
سریع دویدم دنبالش و با زبون بی زبونی بهش پول رو پس دادم، طفلک احتمالا هنوزم فکر میکنه دوربین مخفی‌ای چیزی بوده!

۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر
عین شین

معرفی و دانلود فیلم The Lives of Others

#معرفی فیلم

یک سری فیلم‌ها و کتاب‌ها هستند که آدم وقتی تمومشون میکنه یه خمیازه میکشه و پامیشه میره تو رختخوابش، و یک سری دیگه از آثار هستند که وقتی تموم میشن آدم تا ساعت‌ها غرقه توی داستانشون و اون‌ها رو مرور می‌کنه و فکرش درگیرشونه. دیشب من یکی از این فیلم ها رو دیدم.

فیلم زندگی دیگران، ساخت کشور آلمان - ۲۰۰۶ 

The Lives of Others

یک اثر معرکه که هرچی بگم از زیبایی این فیلم کم میکنه، اگر ندیدید این فیلم رو حتما حتما پیشنهادش میکنم و مطمئن باشید با هر سلیقه‌ای که داشته باشید از دیدن این فیلم پشیمون نمیشید.

لینک دانلود و تصاویر فیلم در ادامه مطلب:

ادامه مطلب...
۰۵ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۴۲ ۱ نظر
عین شین

بریده‌ای از کتاب «جزء از کل»

هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع، حس بویایی‌ اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود.

بخشی از کتاب «جزء از کل» اثر استیو تولتز

جز از کل

۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۵۴ ۰ نظر
عین شین

نوروز مبارک

سال ۹۹ به همه‌ی شما همراهان عزیز مبارک

نوروز مبارک

۰۲ فروردين ۹۹ ، ۰۷:۳۲ ۰ نظر
عین شین

معرفی چند فیلم

در این روزهای کرونا و قرنطینه، حوصله‌ی همه‌ی ماها سر رفته و دنبال سرگرمی‌هایی می‌گردیم که از این سکوت و سررفتگی حوصله خلاص بشیم. به همین دلیل تصمیم گرفتم چندتا از بهترین فیلم‌هایی رو که دیدم براتون اینجا بنویسم تا اگر تصمیم گرفتید روزهای قرنطینه رو با فیلم دیدن سر کنید، چندتا خوبشو بهتون معرفی کرده باشم.
امیدوارم این لیست به کارتون بیاد و ازش استفاده کنید، و صادقانه قول می‌دم که از دیدن تک تک این فیلم‌ها نهایت لذت رو می‌برید؛ اگر خوب نبودن بیاید کتکم بزنید اصلا :))))

 

لیست فیلم‌ها

نام فارسی English Name
رستگاری در شاوشنک The Shawshank Redemtion
مسیر سبز The Green Mile
پدرخوانده (سه‌گانه) The Godfather (3 Movies)
هابیت (سه‌گانه) The Hobbit (3 Movies)
ارباب حلقه‌ها (سه‌گانه) The Lord of the Rings (3 Movies)
من پیش از تو Me Before You
جزیره‌ی شاتر Shutter Island
اگه می‌تونی منو بگیر Catch Me If You Can
پنجره پشتی Rear Window
کتاب سبز Green Book
۱۲ مرد خشمگین 12 Angry Men
خانه‌ی شوم Crooked House
جانگوی رها شده (آزاد شده) Django Unchained
حرامزاده‌های لعنتی Inglourious Basterds
مورد عجیب بنجامین باتن The Curious Case of Benjamin Button
هفت Se7en
فارست گامپ Forrest Gump
لئون: حرفه‌ای Leon: The Professional
فهرست شیندلر Schindler's List
پول رو بردار و فرار کن Take the Money and Run
تلقین Inception
رفقای خوب GoodFellas
نجات سرباز رایان Saving Private Ryan

 

و البته ده‌ها فیلم دیگه متاسفانه که حضور ذهن نداشتم. اگر شما هم فیلمی سراغ دارید توی کامنت‌ها بنویسید تا به لیست اضافه کنم.

نکته‌ی دیگه اینکه ببخشید همه‌ی لیست فیلم‌های هالیوودی شد، بعدا توی یک پست جداگانه لیست فیلم‌های برتر ایرانی و حتی لیست سریال‌های برتر [خارجی] رو میذارم.

ممنون از همراهیتون

۲۸ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۰۰ ۲ نظر
عین شین

یاد آر مرا

یاد آر مرا

 

یاد آر مرا در لحظه‌های خموش شب
آن‌گاه که خواب از چشمانت ربوده شده است
و تلاطم دریاها در فکرت جاری‌ست
شاید یاد من پیش تو آهنگی شود
آهنگی غم‌‌انگیز و آرام
هم‌چو زندگی‌ام
شاید طنین سه‌تار من در سیاهی شب
بسان لالایی مادری مهربان
تو را به شیرین‌ترین خواب ببرد
یاد آر مرا، در لحظه‌های خموش شب

 

شعری از مخلص

چهارم بهمن ۱۳۹۸

 

یاد آر مرا

۲۸ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۸ ۱ نظر
عین شین

عکاسی

گاهی وقتا پیش میاد که عکاسی میکنم، البته نه خیلی حرفه‌ای چون راستش نه دوربینم چندان حرفه‌ایه و نه معلومات عکاسی بالایی، فقط بهصورت ذوقی بعضی وقت‌ها میزنه به سرم و عکاسی میکنم. smiley

تصمیم گرفتم هر چندوقت یه بار چندتا از عکس‌هامو بذارم توی وبلاگ، امیدوارم خوشتون بیاد.

سری اولی که می‌ذارم مربوط به زمستون پارسال میشه، یه روز برفی سررررد که واسه گرفتن این عکس‌ها به یه سرماخوردگی مفصل هم دچار شدم جاتون خالی!

فکر کردم دیدن عکسای زمستونی توی این حال و هوا خالی از لطف نباشه.

زمستان

زمستان


۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۵:۰۱ ۰ نظر
عین شین

اسفند، کرونا، بوی عیدی

به یاد دارم از زمان بچگی و مدرسه بدون شک اسفند برام عزیزترین و زیباترین ماه سال بوده! اون روزهای پونزدهم اسفند به بعد که مدرسه‌ها به‌صورت غیررسمی تعطیل می‌شدن بسیار برام شیرین‌تر از سیزده روز عید نوروز بودن.

شوق و ذوق اومدن عید، شلوغی شهر، مهربون‌تر شدن آدما، جر و بحث با مادر برای خریدن مواد محترقه برای چهارشنبه سوری، سبزه گرفتن، پنجشنبه‌ی آخرسال سر قبر عزیزان رفتن... همه‌شون از بچگی تا حالا که خرس گنده‌ای شدم برای خودم ماشالا، برام شیرین بودن و هستن!

اما امان از کرونا، امان از ترس، دیروز ساعت ۴ بعدازظهر داشتم توی خیابون راه می‌رفتم، از خلوتی خیابونا خوف برم داشت، ترسیدم از شبیه شهر ارواح شدن شهر، ترسیدم از حس ترسی که توی چهره‌ی تک و توک آدمایی که توی خیابون بودن، ترسیدم از تغییر رنگ و بوی اسفند...
تنها جاهایی که چندتا آدم می‌شد دید داروخانه‌ها بودن که مردم صف کشده بودن برای خریدن الکل و ژل ضدعفونی و بعضا داروهاشون.

صادقانه بگم دلم برای اسفند تنگ شده، دلم برای شوق و ذوق خریدن لباس نو و تک تک اقلام سفره‌ی هفت سین و اون حال و هوا تنگ شده. امسال حتی پنجشنبه‌ی آخر سال نمی‌تونم برم سر قبر داداشم یا پدرم!

حالا همه‌مون نشستیم توی خونه‌هامون، خودمونو قرنطینه کردیم و دعا می‌کنیم آدمای کم‌تری از پیشمون برن.

خدایا خودت کمکمون کن.

یا رب بلا بگردان...


به نظرم الان وقتشه گوش جان بسپاریم به آهنگ بوی عیدی از فرهاد عزیزheart

 

لینک دانلود آهنگ بوی عیدی از فرهاد

 

متن آهنگ در ادامه مطلب

ادامه مطلب...
۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۴:۳۰ ۰ نظر
عین شین

Overreacting

توی تاکسی بودم، نفر کناریم عطسه کرد؛ نفر جلویی سریع گفت آقا من همین کنار پیاده میشم، راننده هم دماغشو گرفت و شیشه رو داد پایین، خود طرف هم از خجالت سرخ شد طفک.
عملا ازنظر فرهنگی به نقطه‌ای رسیدیم که خجالت عطسه کردن از خجالت گـوزیدن۱ بیشتر شده!

#کرونا


۱- عذرخواهی می‌کنم برای استفاده از این کلمه، ولی طنز ماجرا کم می‌شد اگر می‌نوشتم: باد معده!

۲۸ اسفند ۹۸ ، ۰۴:۱۳ ۰ نظر
عین شین

گاهی وقتا

گاهی وقتا هست که آدم دلش میخواد توی زمان و مکان حال حاضرش نباشه، بستگی به شدت عامل ناراحت کننده داره، ممکنه این عامل روی ذهن آدم تا حدی اثر بذاره که حتی طرف آرزوی مرگ بکنه...

همه ی آدمهای دنیا توی زندگیشون ای کاشهایی رو داشتن و دارن و قطعا خواهند داشت، اما این که ای کاش‌ها و افسوس‌های زندگی من دراین حد باورنکردنی زیاد هستند یه کم آزاردهنده‌ست، قصدم نوشتن متن غمگین نیست، میشه اسمش رو گذاشت نوشتن برای رهایی از «غمباد»، اما گاهی سختی‌های زندگی واقعا درحدی زیادن که میتونن یه نفر رو به معنی واقعی کلمه له کنن.

پس آرزو نمیکنم که هیچوقت توی زندگیتون سختی و یا ای کاش نداشته باشید چون این بشر دوپا حتی اگر اندازه‌ی ملکوت اعلی هم توکیسه‌ش باشه باز هم ناراضیه، اما امیدوارم هیچ‌وقت سختی‌ها و ای‌کاش‌های زندگی‌تون به اندازه‌ای نشه که احساس له شدن بهتون دست بده؛ به عبارتی امیدوارم هیچ‌وقت له نشید...

۰۱ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر
عین شین

سوژه‌ی پانتومیم

به ضرص قاطع خدمتتون می‌گم که سخت‌ترین قسمت پانتومیم بازی کردن پیدا کردن سوژه‌ست laugh  
بعنوان مثال شما برو توی گوگل سرچ کن: سوژه‌ی جدید، دوتا پیشنهاد اول "سوژه‌ی جدید پانتومیم" هستن! 
اوایل فکر می‌کردم فقط من توی پیدا کردن سوژه‌های این بازی مشکل دارم ولی حالا فهمیدم که نه بابا جهانیه...

۱۵ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۱۵ ۰ نظر
عین شین