معرفی کتاب: دلایلی برای زنده ماندن نویسنده: مت هیک، ترجمه گیتا گرکانی، نشر علمی فرهنگی

این کتاب دربارۀ مشکل افسردگی است از نویسنده‌­ای خوب و واقع‌­بین که روانشناس نیست. کتاب در حوزۀ روانشناسی نیست، بیان تجربه‌­ای زیسته شده است از زبان آدمی که حال و هوای افسردگی را توصیف می‌­کند. مت هیک در این کتاب داستان زندگی خودش را تعریف می­‌کند. او ۱۳سال پیش اسیر افسردگی خیلی خیلی شدیدی شده بود و در این کتاب داستان گذارش از این افسردگی، تجربه­‌ای را که به دست آورده است و اینکه چطور توانسته است خودش را از این رنج بیرون بکشد حکایت می­‌کند. از این نویسنده کتاب­‌های خوب دیگری هم به چاپ رسیده است.

معرفی کتاب: انسان‌­ها، نویسنده: مت هیک، ترجمه: گیتا گرکانی، نشر هیرمند)،
معرفی کتاب:‌چطور زمان را متوقف کنیم
معرفی کتاب:یادداشت‌­هایی برای یک سیارۀ ناآرام.

کتاب «دلایلی برای زنده ­ماندن» چند فصل دارد که این قصه را به هم مرتبط می­‌کند: سقوط، جایی که ادراک این تجربه آغاز می­‌شود، فرود آمدن، برخاستن و زیستن. از چند مرحله گذشته و روایت دل‌نشینی را تولید کرده است.

کتاب با جمله‌­ای از آلبر کامو شروع می­شود:

«اما در نهایت یک فرد برای زندگی­ کردن بیشتر از آسیب ­زدن به خودش به شهامت نیاز دارد.»

زیرا زندگی­ کردن کار واقعاً شجاعانه­‌ای ­است.

هر کسی ممکن است جایی در زندگی (شاید دلیل بیرونی هم نداشته باشد) دچار رنج مستهلک ­کنندۀ افسردگی بشود. انگار روی بندهایی نامرئی راه می­رویم که هر لحظه ممکن است پاره شود و ما سقوط کنیم. آدم­هایی در زندگی دچار افسردگی می­‌شوند که اصلاً فکرش را نمی­‌کنیم؛ آدم­هایی با موهای زیبا، آدم­هایی که تازه ترفیع گرفته‌­اند، آدم­هایی که تازه بچه­‌دار شده‌­اند یا آدم­هایی که روی کاغذ زندگی­شان عالی است.

 

تجربه‌ی تلخ افسردگی

افسردگی معماست. خیلی‌­ها می­گویند ریشه‌­های ژنتیکی دارد، شیمی مغز بالانس نیست، ریشه در خاطرات گذشته و کودکی دارد که ناگهان به­‌طور اتفاقی گسل­‌ها و آتشفشان‌­های ناخودآگاه را فعال می­‌کند ولی واقعیت این است که گاهی مسیر زندگی با چنین بحرانی روبرو می­‌شود که خیلی هم فراگیر است. طبق آماری که WHO داده است 5/1 ساکنان سیارۀ زمین در طی زندگی­شان به­ طور جدی دچار افسردگی می‌­شوند که ممکن است چند ماه یا چند سال طول بکشد.

البته، افسردگی به گونه‌­ای است که شاید دیگران علائمش را به­ صورت جدی نبینند؛ یعنی شاید کسی ماسکی از خنده، از لبخند، از عادی­ بودن روی صورتش بگذارد که مثل دست شکسته یا عارضۀ پوستی مشخص نیست که درون او مهبانگی رخ داده است و همۀ قطعه‌ها و تکه­‌های روحش در بی­نهایت تاریخ متلاشی شده است. در این کتاب لیستی از آدم­های مشهوری هست که دچار افسردگی هستند و آدم­ها شوکه می‌­شوند از اینکه آن­ها هیچ بروز عینی از افسردگی نشان نمی­دهند ولی آن­قدر در رنجند.

(با اشاره به جلسات گذشته) ذهن­ها منحصر به ­فردند. برای همین تجربه ­های ذهنی از رنج، مثل افسردگی، هم منحصر به ­فرد است. مت هیگ می­‌گوید افسردگی مثل ورزشی رقابتی یا مثل مسابقۀ دومیدانی نیست که ما بگوییم چه کسی افسرده‌­تر است. هرکسی به روش خودش و با رنج منحصر به خودش افسردگی را ادراک می‌­کند.

در این کتاب توصیفاتی از افسردگی داریم که فقر کلمات را در توصیف آن جبران و به توصیف ما از خودمان کمک می­‌کند. تجربۀ مت هیک خیلی تکان­‌دهنده است؛ یعنی توصیفش از افسردگی­‌اش که خیلی به ما کمک می­‌کند. یکی از نکته­‌هایی که او دربارۀ افسردگی‌­اش می­‌گوید این است که آدم باید بپذیرد که افسردگی فراز و نشیب دارد. ما لحظه­‌هایی را سپری می­‌کنیم که واقعا از درون ویرانیم و البته لحظه‌­هایی که واقعا خوبیم و در این لحظات خوب انگار قظره‌­ای جوهر در آب زلال روان می‌­افتد و همه ­چیز را خراب می‌­کند. این نوسان آدم­ها را سردرگم می­کند. تردیدها مثل جمع زیادی از پرستوهاست که رقص جمعی هولناکی را در آسمان روان ما انجام می­دهند؛ یعنی این دلشوره خیلی آرام آرام شروع می­شود و به جایی می­رسد که خیلی مستأصل­ کننده است.

نکتۀ جالبی که مت هیک می­‌گوید این است که وقتی ما افسرده­‌ایم، مغزمان درد می­‌کند، مرکز احساسمان درد می­‌کند و دیگر نمی­‌توانیم در یک ناحیه محدودش کنیم یا بین خودمان و درد فاصله­‌گذاری کنیم و این است که تحمل افسردگی را خیلی سخت می­کند. نکتۀ تلخ افسردگی این است که چون مغز دچار این درد و رنج می­شود، هرچه بیشتر فکر کنید، این درد شدیدتر می­شود. ما نمی­توانیم تفکرات را متوقف کنیم. بنابراین، افسردگی برای من (مجتبی شکوری) این­گونه بود که شکلی از کرختی را احساس نمی­‌کردم اتفاقا کاملا برعکس بودم و احساس هوشیاری زیادی می­کردم؛ یعنی خیلی خیلی فکر کردن، که مرا بیشتر به اعماق تاریکی فرو می‌­برد.

من دربارۀ چند fact می­گویم که در این کتاب هست و منبع آن سازمان بهداشت جهانی (WHO) و بر اساس پیمایشی است که در غرب (اروپا و آمریکای شمالی) انجام شده است:

-در غرب، خودکشی علت اصلی مرگ در مردان زیر 35 سال است.
در کل جهان، زنان دو برابر بیشتر از مردان دچار افسردگی می­شوند ولی اگر مردان افسردگی بگیرند، امکان دارد سه برابر بیشتر از زنان به خودشان آسیب بزنند.

در فرهنگ ما مردان نباید ابراز احساسات کنند یا اندوه‌شان را نشان دهند: «مرد که گریه نمی­کند». شاید به همین دلیل است که مردان وقتی احساس افسردگی می‌­کنند، کمک نمی­‌خواهند. آن­قدر جمع می­‌شود، انباشته می­‌شود که ناگهان شانه‌­های روح آن­ها توان تحمل این بار را ندارد. در فرهنگ عمومی مردان بیماری روانی را ضعف تلقی می‌­کنند. بنابراین، تعداد زیادی از مردان رنج افسردگی را پنهان می­‌کنند آن­قدر که به زخم عمیقی تبدیل می­‌شود. در حالی که زنان بیشتر به روانشناس مراجعه می­‌کنند، بیشتر خودشان را ابراز و احساساتشان را تخلیه می‌­کنند. افسردگی مثل محبوس ­شدن در ذهن می‌­ماند. تجربۀ من این است که انگار شما در ذهنتان گیر م‌ی­افتید و مغزتان شروع به کتک ­زدنتان می­‌کند. بنابراین، گفتن، تبدیل­ کردن این احساسات به کلمات باعث می­‌شود که شما از ذهنتان بیرون بیایید. وقتی به اندوهتان جسم می‌­دهید، انگار برای چند لحظه ذهنتان را ترک می­کنید. رمان­ خواندن یا تجربه ­کردن هم به خلاص ­شدن ما از ذهنمان کمک می­‌کند تا مغز ما را گوشۀ رینگ گیر نیندازد. همۀ مطالعات نشان می­‌دهد که برون­گراها راحت­‌تر از طوفان‌­های ذهنی عبور می­‌کنند چون این توانایی را دارند که افکارشان را به امر عینی و بیرونی تبدیل می­‌کنند و برای لحظاتی از مغز آسیب‌­زای خود خلاص شوند.

کند شدن زمان

چیز دیگری که مت هیک در کتاب می‌گوید دربارۀ تجربۀ زمان در دوران افسردگی است. در افسردگی زمان کند می­شود، روزها نمی­ گذرد، ساعت­ها برای آدم­های افسرده نسبت به آدم­های معمولی طولانی­­ تر می­گذرد. انیشتین مفهوم نسبی­ بودن زمان را با مثال خوبی توضیح داده است. او گفت برای اینکه درک کنیم زمان نسبی می­گذرد وقتی با محبوبتان، با کسی که دوستش دارید، حرف بزنید، یک ساعت ممکن است فقط چند دقیقه بگذرد اما وقتی روی بخاری داغ بنشینید، چند دقیقه ممکن است چند ساعت بگذرد.

نکته دیگر اینکه مت هیک دربارۀ فقر کلمات حرف می­زند. او می­گوید ما معمولا واژۀ افسرده را معادل اندوهگین به کار می­بریم و این نشاندهندۀ فقر کلمات ماست. مثل این است که به فردی قحطی ­زده بگوییم کمی گرسنه. افسردگی شبیه قحطی­‌زدگی­ است و اندوهگین ­بودن شبیه کمی گرسنه ­بودن.

مت هیک دربارۀ عشق حرف می­زند و اینکه عشق چطور به او کمک کرده است تا از این شرایط بیرون بیاید. کتاب به آندره آ، همسر مت هیک، تقدیم شده که چطور رنج­ها و دردهای او را التیام بخشیده و تحمل کرده است.

مت هیک در فصلی از کتاب به نام «چطور کنار کسی باشیم که مبتلا به افسردگی است» دربارۀ مواجهه با افراد افسرده چند توصیۀ خوب می­کند:

-بدانید مورد نیاز هستید و قدرتان را می­‌دانند حتی وقتی به نظر می­رسد که اینطور نیست.

مت توصیه می­‌کند گوش کنید، بشنویم و بگذاریم آدم­ها تا جایی که می­توانند اندوهشان را روایت کنند. اطلاعاتتان را افزایش دهید. خودتان را مقصر ندانید و بدانید که رنجی که افراد افسرده می­‌کشند گناه ما نیست.

-صبور باشید. درک کنید این آسان نخواهد بود. افسردگی شدت و ضعف دارد، بالا و پایین می­رود، یکسان نمی‌ماند. یک لحظۀ شاد بد را اثبات بهبودی یا عود بیماری ندانید.

-تا حد ممکن، کاری نکنید که فرد افسرده خودش را غیرعادی‌­تر از آنچه هست تصور کند.

مشکل بزرگی نیست.برای عادی ­بودن هیچ استانداردی در کار نیست. روی این سیاره هفت میلیارد نوع عادی بودن وجود دارد.

موضوع جالبی که مت هیک می‌گوید دربارۀ اشک­ ریختن و گریستن است. او به­ خوبی توصیف کرده و گفته است که اشک هم زبانی برای بیان احساسات است و ما در دوران افسردگی انگار هیچ زبانی برای ابراز احساساتمان نداریم. اشک­ها انگار قبل از جاری­ شدن می­‌سوزند، در چشم تبخیر می­‌شوند و فرو می‌­ریزند. مت هیک تجربۀ اولین گریستنش را به­‌طور درخشانی توضیح می­‌دهد که چقدر رهایی­ بخش بود و هق‌­هق بچه­‌ای را تداعی می­‌کرد.

او یک نکتۀ مهم را تعریف می­‌کند که در قسمتی از مراحل درمانش «چرخش دراماتیک» خیلی به او کمک کرده است. زمانی که مادرخانم مت هیک دچار بیماری صعب‌­العلاج می­‌شود و او با عشق همسرش را از این درد نجات می‌­دهد، با مسئولیتی که از عشق می‌­جوشد و با این تفکر که باید برای همسرش کاری انجام دهد. در زندگی آدم‌های افسرده این روایت زیاد است که جایی احساس می­کنند با هر سختی که وجود دارد باید به کسی که دوستش دارند و نیازمند است کمک کنند پس معنایی خلق می­‌شودکه کمک می­کند تا از این وضعیت بیرون بیایند.